پی سپار، پی سپرده، لگدکوب، پایمال، برای مثال حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس / گر خاک او به پای شما پی سپر شود (حافظ - ۴۵۸ حاشیه)، پی سپرنده، پی سپار، رونده پی سپر کردن: پی سپار لگدمال کردن، پایمال کردن، پی سپار کردن
پی سپار، پی سپرده، لگدکوب، پایمال، برای مِثال حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس / گر خاک او به پای شما پی سپر شود (حافظ - ۴۵۸ حاشیه)، پی سپرنده، پی سپار، رونده پی سپر کردن: پی سپار لگدمال کردن، پایمال کردن، پی سپار کردن
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری دورود و کنار راه مالرو سرابند به درب آستان با 145 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری دورود و کنار راه مالرو سرابند به درب آستان با 145 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
راه سپردن. درنوشتن راه. درنوردیدن راه. کنایه از رفتن. (یادداشت مؤلف) : فتنه ره تقدیر وقضا هرگز نسپرد تا فکرت او پایۀ تقدیر و قضا شد. مسعودسعد. رجوع به راه سپردن شود
راه سپردن. درنوشتن راه. درنوردیدن راه. کنایه از رفتن. (یادداشت مؤلف) : فتنه ره تقدیر وقضا هرگز نسپرد تا فکرت او پایۀ تقدیر و قضا شد. مسعودسعد. رجوع به راه سپردن شود
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
سیاح و مسافر. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راهزن. قطاع الطریق. (فرهنگ فارسی معین) : جهان آسوده شد از دزد و طرار ز کرد و لور و از ره گیر و عیار. (ویس و رامین). رجوع به راهگیر شود
سیاح و مسافر. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راهزن. قطاع الطریق. (فرهنگ فارسی معین) : جهان آسوده شد از دزد و طرار ز کرد و لور و از ره گیر و عیار. (ویس و رامین). رجوع به راهگیر شود
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 23هزارگزی خاور فردوس و سرراه مالرو عمومی مصعبی به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 23هزارگزی خاور فردوس و سرراه مالرو عمومی مصعبی به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده: سوار کش نبود یار اسب راهسپر بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک الشعرأبهار. و رجوع به راهسپار و رهسپار شود. - راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). - راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن. - راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن
مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده: سوار کش نبود یار اسب راهسپر بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک الشعرأبهار. و رجوع به راهسپار و رهسپار شود. - راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). - راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن. - راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن
دهی است از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری داران. دارای 189 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری داران. دارای 189 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آقاج شهرستان مراغه واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 50هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 43 تن. آب آن از چشمه و رود خانه قنیرجه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آقاج شهرستان مراغه واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 50هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 43 تن. آب آن از چشمه و رود خانه قنیرجه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)