جدول جو
جدول جو

معنی ره سپر - جستجوی لغت در جدول جو

ره سپر
راه سپار. رهسپار. راه سپر. (یادداشت مؤلف) :
دوستان همچو آب رهسپرند
کابها پایهای یکدگرند.
سنایی.
رجوع به رهسپار و راه سپار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته پر
تصویر ته پر
تفنگ ته پر، تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
پی سپار، پی سپرده، لگدکوب، پایمال، برای مثال حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس / گر خاک او به پای شما پی سپر شود (حافظ - ۴۵۸ حاشیه)، پی سپرنده، پی سپار، رونده
پی سپر کردن: پی سپار لگدمال کردن، پایمال کردن، پی سپار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ رَ اِ پَ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری دورود و کنار راه مالرو سرابند به درب آستان با 145 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ پَ)
دهبرج. ده پره. (یادداشت مؤلف). رجوع به ده پره شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ پُ)
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سِ پَ)
دو تن که سپربرسپر نبرد کنند:
گردسترسش بدی به تقدیر
بر هم سپران خود زدی تیر.
نظامی.
پیغام به تیغ و نیزه تاچند
با هم سپران ستیزه تا چند؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
کوه سپرنده. آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ رَ)
موضعی به تنکابن مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 105)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
راه سپار. راهی. عازم. روانه. (یادداشت مؤلف).
- رهسپار جایی بودن، رفتن بدان جای. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهسپار شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ وَ)
مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
راه سپردن. درنوشتن راه. درنوردیدن راه. کنایه از رفتن. (یادداشت مؤلف) :
فتنه ره تقدیر وقضا هرگز نسپرد
تا فکرت او پایۀ تقدیر و قضا شد.
مسعودسعد.
رجوع به راه سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
سیاح و مسافر. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راهزن. قطاع الطریق. (فرهنگ فارسی معین) :
جهان آسوده شد از دزد و طرار
ز کرد و لور و از ره گیر و عیار.
(ویس و رامین).
رجوع به راهگیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ پَ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 23هزارگزی خاور فردوس و سرراه مالرو عمومی مصعبی به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رَ تَ / تِ)
مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده:
سوار کش نبود یار اسب راهسپر
بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک
او بدریا در و ما در دل جو راهسپر.
ملک الشعرأبهار.
و رجوع به راهسپار و رهسپار شود.
- راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف).
- راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن.
- راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری داران. دارای 189 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
چرخ سپرنده. چرخ گذار. چرخ نورد. چرخ رو:
ماه من چرخ سپر بود روا کی دارید
که بدست زمی ماه سپر بازدهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ سُ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آقاج شهرستان مراغه واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 50هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 43 تن. آب آن از چشمه و رود خانه قنیرجه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ سِ پَ)
که روی خود سپر سازد. که رخ چون سپر دارد:
مرد آن باشد که پیش تیغ تو
چون آینه جمله رخ سپر گردد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نه سپهر
تصویر نه سپهر
نه آسمان نه فلک: (در رزم یازده رخ با دهر ده دله تا نه سپهر و هشت چنان هفت خوان اوست) (خاقانی. سج. 74)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل سپر
تصویر گل سپر
سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه سپر
تصویر کوه سپر
آنکه کوه را طی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه پر
تصویر سه پر
آن چه که دارای سه شعبه باشد سه شاخه: تیر سه پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
رونده، سالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سپر
تصویر پی سپر
((~. سِ پَ))
رونده، سالک، پایمال شده، لگدکوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهسپار
تصویر رهسپار
مسافر، عازم
فرهنگ واژه فارسی سره
راهگذار، رهسپر، رهگذر، سیاح، عازم، مسافر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع سوگند، به معنی: قسم به سر تو، برآمدن آفتاب، هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
از پشت سر، روستایی در ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
محل دوشیدن گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه، سرا، زمینی که جهت ساختن خانه پیش بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی
بر بالای گردنه، روی طناب، روی بند
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان کومه یا اتراق گاه شکارچیان پرنده یا ماهی گیران، آغل گوسفند و گاو، کومه ی نگهبانان شب زنده دار شالی زار، آغل گوسفند و گاو، کومه ی نگهبانان شب زنده دار شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی درحومه ی منطقه ی شیرگاه، روی تاق چوبی، لب پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی